loading...

برای سیاوش ام

بازدید : 394
سه شنبه 19 آبان 1399 زمان : 4:38

توی 24 ساعت گذشته 5 ساعت خوابیدم

الان هم اصلا خوابم نمیاد.. مشغول کار بودم. دیشب ساعت 5 صبح توی سیستم شرکت فایل آپلود کردم....

الان باید یه گزارش پدر مادر دار آماده کنم

دلتنگ سیاوش ام.... واسه استراحت یکی دو ساعت وقت گذاشتم روی ادیت... نتیجه برای خودم آرامش بخش بود... ولی حسرت توی دلش بودنم و عمیق تر کرد...

خونه باباینا نمیشه گریه کرد...کم حرف میشم کلا....حالا خیلی هم اهل صحبت کردن نیستم و خودشون هم میدونند...

همه چی تو فکر آدماست....دو سال پیش که اومده بودم اینجا چقدر ذهنم این بود که باید پول در بیارم....

حالا اما مثل یه تیکه گوشت چیزی برام مهم نیست...

خدایا یعنی واقعا رفت؟ ولم کرد؟

خدایا مواظبش باش لطفاً بهش آرامش و شادی و سلامتی بده

خدایا مواظب مامان بابا و خانواده اش باش

خدایا دلم واسه بغلش خیلی تنگ شده....

خدایا یعنی من و یادش رفت؟

خدایا مگه اون بهترین نبود؟هم تو میدونی هم من که سیاوش بهترین بود...

خدایا پس چرا؟

56 حالا که دیگه تصمیم گرفتم ازدواج کنم تو مهربون شدی
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی