loading...

برای سیاوش ام

بازدید : 397
شنبه 23 آبان 1399 زمان : 7:37

خوابم برد....دارم پریود میشم و دردها هی میاد سراغم و ول می‌کنه... بابا ولی هر شب قرص ام و میاره....خودم هم می‌دونم بدون قرص توان خوابیدن ندارم.... می‌پذیرم...

هفته‌ی گذشته سالگرد ازدواج مون بود...ازدواجی که 222 روزش رو نبود....

من اشتباه کردم.... ولی به ازدواج مون متعهد بودم....این و که خودم میدونم....من اشتباه کردم...ولی از دو ماه قبل از ازدواج خیلی چیزا رو تغییر دادم...

به هر حال دیگه نیست.... براش مهم نیستم....و دیگه هم بهم فکر نمیکنه و ازم متنفره...هر وقت ازش می‌پرسیدم چقدر دوسم داری.... میگفت تااااا نداره...

من قبل از اینکه حتی برم 6 سال تنهایی زندگی کنم....زیاد وبلاگ می‌نوشتم... سال‌های 87-88-89-91-92-93 ....خیلی سال‌های قبل ... می‌نوشتم چون نوشتن تراپی بود برام....بعد با یه تعداد آدم هم آشنا شده بودم... تجربه‌های همدیگه رو میخوندیم...یه قانون هم داشت هیچ بلاگر‌ی شبیه وبلاگش نیست...پس طی قانون نانوشته فقط می‌نوشتم برای خودم....توی این 6 سال اولا شاید روزی 12 ساعت کار می‌کردم...و تنها زندگی کردن خیلی کارهای دیگه هم داشت.. آشپزی... کار‌های شخصی... کار‌های خونه و ....که دیگه وقتی واسه نوشتن نمی‌ذاشت... در واقع خودم و با کار مشغول کردم....بعد هم که سیاوش اومد تو زندگیم و وقت آزادم با اون بودم...تو بگو روزی یه ساعت حتی...حتی وقتی این اواخر روزی 14 ساعت کار می‌کردم...

حالا سیاوش میتونه این حرف و قبول نکنه... ولی روزی 14 ساعت کارم و که نمیتونه کتمان کنه

امروز اتفاقی یه وبلاگ خوندم...از نوع دیالوگ‌هاش شاید بتونم حال روحیش و بفهمم...منم مرتب خدا رو شاهد می‌گیرم واسه حالم و اینکه کمکم کنه....

ولی خوب که فکر میکنم میبینم تهش چی؟ خدا برای چی باید ناله و گریه‌ها و حال بدی‌های من و نگاه کنه و شاهد باشه؟که چی بشه؟مگه این همه آدم که دارن این چیزا رو به خدا میگن از جمله خودم... اتفاقی افتاد؟ جهان جهان اختیاره...من اشتباه کردم...اونم تصمیم گرفت ولم کنه بره...تمام....خدا هم بخواد....تا خودش نخواد هیچ کاری نمیشه کرد....پس دیگه نه چیزی می‌خوام ازش...نه شاهدش میگیرم واسه حالم....

باید خودم خودمو جمع کنم...باید بفهمم آدمی‌که می‌گفت دوست داشتنم تاااااا نداره و من فکر می‌کردم یعنی عشقش مثل بابامه....می‌تونه با خطای من نظرش عوض بشه و دیگه من و نخواد... دیگه دوست داشتن‌هاش که تاااااا نداشت تبدیل بشه به تنفر و منم هیچ کاری نتونم بکنم و بدون من آرامش داشته باشه....و حتی از دست خدا هم کاری بر نیاد

حالا طرف بعد از 4 سال هنوز همین نقطه‌‌‌ای هست که من الان ایستادم...ولی چه فایده....نه میتونه اون طرفش و بپذیره....نه میتونه از دعاهاش توی اوج ناراحتی که من میتونم بفهمم دست بکشه....میفهممش

حداقل من میتونم دیگه از خدا هم به جز آرامش سیاوش چیزی نخوام... حداقل دیگه به خدا گله نکنم.... اشکام و خود زنی‌هام و پیشش نبرم...شوهر من با وجود تمام التماس و دعاها و. گریه‌هام مریض شدن‌هام....به خاطر اشتباهاتی که انجام دادم رفت....همین

من چی میشم حالا؟,8 ماه گذشته..حال روحیم خوب نشده...خودم هم میشناسم...خوب هم نمیشه....فقط قرص میخورم که کنترل کنم.... خوب بعد چیکار کنم؟ تمام کارهایی که باید انجام بدم و دونه دونه انجام بدم...و بعد از بهتر شدن حال و انجام کارهام...یه چمدون دیگه منتظرم ه....با این تفاوت که دیگه ترس مردنی هم در من نیست....

پ ن: می‌دونم چند نفر اینجا رو میخونند و گاهی لطف می‌کنند و نظر میذارن.... تشکر می‌کنم و باید بگم اینجا من فقط می‌نویسم که. حال خودم و بتونم گاهی آنالیز کنم و این برای آروم کردن و تراپی خودمه.به همین دلیله که هیچ کدوم از کامنت‌ها نمایش داده نمیشه و هیچ پاسخی هم نخواهم داد ....چون هدفم این نیست....ولی در هر صورت ممنون که وقت گذاشتید و ببخشید که به دلایلی هیچ وقت پاسخگو‌ی نظری نخواهم بود.موفق باشید.

خدایا.. مواظب سیاوش و خانواده اش باش.... خدایا به سیاوش آرامش و شادی و سلامتی هدیه کن.

خدایا لطفاً خیلی خیلی مواظب اش باش.ممنون

توسل به ارواح طیبین
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی