اینقدر سیاوش و بزرگ و بخشنده و قوی میدیدم که فکر نمیکردم هیچی اذیتش کنه
فکر میکردم بخشنده ترین انسان روی زمینه....
خودش دلتنگیهام و میدید.... گریهها و ناراحتی و عذاب کشیدنهای دوریم و میدید.... همیشه بهش میگفتم مدیونی واسه این حال و روزا.... حتی یه بار تو اوج دلتنگیهام گفتم نمیبخشمت...
چقدر ناراحت اش کردم با اون حرفم.... خدایا خودت من و ببخش....
من میمردم واسه اینکه شبا از هزاران کیلومتر اون ورتر بخوابونم....من میمردم واسه صداش که آرامش بخش ترین صدای زندگیم بود....من میمیردم واسه لبخند شیرینش....من میمردم واسه بغلش که امن ترین جای دنیا بود واسم و هنوزم هست....من میمردم واسه شبایی که بهونه میگرفتم و خودم و لوس میکردم براش و میگفتم باهام بیشتر حرف بزن.... میخوام باهات حرف بزنم و اونم با خستگی و غر میگفت عزیزم تو همین الان هم خوابی و فردا هیچی از حرفامون و یادت نمیاد حتی...ولی اینقدر میموند تا بیهوش بشم....من میمردم واسه بازوهای خوش فرمش که وقتی توش گم میشدم بهشت زندگیم بود....من میمردم واسه قربون صدقههاش که لوسم میکرد و بعد کلی ذوق میکرد از لوس بازیهام...من میمردم واسه وقتایی که بهش میگفتم بوس بوسیم کن و چشام جلوی دوربین موبایل میبستم.... من میمردم واسش و یکی از ترسهای زندگیم سلامتیش بود....من میمردم براش... ولی بدترین درد و بهش زدم...
من با ارزش ترین موهبت خدا رو داشتم ولی نمیدیدم ش
خدایا تو که دلتنگیم و میبینی....دیگه دعا نمیکنم بهم برش گردونی.....فقط ازت میخوام حالش خوب باشه....هر بلایی میخوای سر من بیار...فقط حال سیاوش باشه لطفاً....
خدایا یه چیز دیگه هم آروم بگم....درد دوریش کشنده است... نجاتم بده خودت....