دیشب با سیاوش حرف زدم...بهش گفتم که احتمالا فردا بسته میرسه به دستت...عصبانی شد.. گفتم نمیخواستم ناراحتت کنم و راه دیگهای نداشتم... گفت این همه بهت قبلاً گفتم مگه گوش دادی...توی این 4 سال...حالم بد شده بود...مرتب حالت تهوع داشتم...ازش خواهش کردم نامه ام و بخونه...گفت باید کار آخر و انجام بدیم...حالم بدتر شد...نفسهام بالا نمیومد...باورم نمیشد داشت راجع به طلاق حرف میزد... مطمئنم به اون لحظه نمیرسم و...دیشب خیلی حالم عجیب شد...بهش که شب بخیر گفتم نفسهام غیر عادی شده بود سنگین شده بودن...
ناراحت بود...خیلی...نمیخواستم بیشتر از این ناراحتش کنم...مرتب هی میگفت مگه نگفتم بهت...مگه این همه سال التماس نکردم... مگه من مسخره بودم... میترسیدم یه چیزی بگم عصبانی بشه... میخواستم بهش بگم چرا گفتی ولی من گه خوردم...تا آخر دنیا به پات میوفتم...من اگه میفهمیدم مگه خر بودم اینجوری زندگیم و نابود کنم؟ من اگه میفهمیدم مگه خر بودم جلوی تو و خانواده ام خودم و بد نام و سرشکسته کنم؟ من اگه میفهمیدم مگه خر بودم بخوام خودم و تو رو اینجوری اذیت کنم،؟مگه دیوانه بودم بخوام کاری کنم که مرگ از تحمل دوریت واسم آسون تر باشه...من اگه میفهمیدم مگه دیوانه بودم این همه زجر و به جفتمون تحمیل کنم؟
دیشب گفت قبل ازدواج بهت گفتم میدونی چه تصمیمیمیخوای بگیری؟...من از ۲ماه قبل ازدواج ام خیلی چیزا واسم روشن شده بود... خیلی اشتباهاتم و فهمیده بودم...شاید نه به وضوح الان...خودش هم دیده بود که دیگه از همه فاصله گرفتم...من از قبل ازدواج همهی ایمانم سیاوش بود...این و خودش هم حس کرده بود...
اینکه من حرفای سیاوش و شنیدم....اینکه سیاوش همه حرفا رو گفته بود...و اینکه من به هزار دلیل غلط مسیر اشتباه رفتم... دلیل نبخشیدنمه...چون گفته بود...میدونم تمام حقهای دنیا با سیاوش ه ...میدونم.... ولی پس اون همه حس عشقی که بهم داد کجاست اجازهی هیچ غروری و به خودم نمیدم اصلا...همش التماس و تقاضای بخششه.... این همه ذلالتم و جلوی خودش و خانواده ام داره میبینه...فقط یه چیز.... سیاوش بود که اول گفت عاشقمه....اون بود که چراغ عشق و توی رابطمون روشن کرد...اون بود که خواست با هم بیایم توی این مسیر....من اشتباه کردم....من خودم و ذلیل و خوار کردم....میدونم...ولی الان که زخمیام از درد وابستگی و دوریش...و دارم به خودم میپیچم...الان خدایا...الان خدایا ... الان که میدونم بی وجود سیاوش نفس کشیدن هم واسم سخته....الان کمک کن خدایا که سیاوش بتونه من و ببخشه
خدایا خودت میدونی من به هیچکی اعتماد نمیکردم.... خدایا تو میدونی سیاوش با ذره ذره این سالها کاری کرد که به عشق ایمان بیارم....خدایا زمینم نزن...میدونی بدون سیاوش نابود میشم...
دارم خفه میشم... خدایا کمکم کن.... سیاوش و ازم نگیر...