loading...

برای سیاوش ام

بازدید : 323
يکشنبه 3 آبان 1399 زمان : 23:36

از سیاوش ناراحتم...گریه کردم...قرص خوردم...و مثل یه جسم یه گوشه افتادم و دارم می‌نویسم....

این همه استرس و حالت تهوع و ترس و گمرک و کوفت و زهرمار...که بسته برسه به دستش...بعد گفت باز نمی‌کنم....8 صفحه تمام حروف...تمام کلماتش و با اشک و خون دل نوشتم که بگه باز نمی‌کنم....نمی‌دونم بسته رو باز میکنه یا نه...اون سیاوشی که من می‌شناختم به خاطر خیلی چیزا حداقل آخرین حرفامو میخوند...

ازش ناراحتم چون خیلی چیزایی که گفت و خودش نشنید...گفت من راجع بهت تحقیق نکردم و به حرفای خودت ایمان داشتم...منم همینجوری بودم...مگه من رفتم تحقیق کردم؟

ازش ناراحتم چون گفت میرفته پیش نیما گریه میکرده واسه اینکه من مشکل مالی داشتم...پس میدونست من مشکل مالی دارم... می‌دید توی نیاز مالی داشتم غرق می‌شدم... می‌دیدی سیاوش...ولی کمکم نکردی...نمیتونستی...نداشتی...قبول...تا اینجاش هم حرفی نیست...توی این نداشتن‌های من...ماشین تو عوض کردی... موبایل جدید گرفتی...لپ تاپ جدید گرفتی...بازم قبول...گیریم تو اون مملکت بهت مجانی داده باشن اصلا...بازم قبول...تو هم وضع مالیت خوب نبود...قبول...چرا می‌گفتی این لپ تاپ واسه توعه وقتی بیای اینجا؟چرا می‌گفتی بیای اینجا از فرودگاه که بیای بیرون موبایل میگیرم واست؟چرا گوشی تو فرستادی ایران؟ فرستادی؟مالت بود؟اختیارش و داشتی قبول...چرا به من می‌گفتی؟ ازم نخواه وقتی خودت هی بهم میگفتی گوشیت داغون شده...وقتی همه هی بهم میگفتن چرا سیاوش واست گوشی نمیگیره...باورم بشه تو باورت این بود که من زنت ام...من تو اوج نیاز و خواستن‌هام...وقتی تو اولین نفری بودی که نیازم و دیدی خودت و زدی به ندیدن ...وقتی بدبختی‌هام یکی یکی رو شدن...فکر اشتباه اومد تو ذهنم...میدونم هیچ کدوم از اینا توجیح کارهای اشتباهم نیستن...

ولی هیچ کسی جای من نبود...هیچکی جای من نبود ببینه خواهرش داره نابود میشه و نمیتونه کمکش کنه...هیچکی جای من نبود که از درد دندون درد اینقدر هی مسکن بخوره تا معده اش ام به درد بیاد و پول نداشته باشه دکتر بره...هیچکی جای من نبود توی تمام سختی‌های مالی که داشتم تحمل میکردم...فکر لیزر باشه...چون سیاوش دوست نداشت...منم کم آوردم....یه جا نابود شدم... شکستم...کارهای اشتباهم و توجیه نمی‌کنم...همه از ضعف و خودخواهی بود...می‌دونم اشتباه کردم...زندگیم و نابود کردم...ولی کسی به من کمک نکرد...کسی بهم کمک نکرد...منم مسیر اشتباه رفتم و مثل سگ پشیمونم...ولی حالا بهم نگید که من گه زدم به زندگی تون...من اگه زندگیت بودم نجاتم می‌دادی.....من اگه زنت بودم موکولم نمی‌کردی به هر وقت که اومدم پیشت...

خطا کردم...گناه کردم...قبول...هرثانیه هر ثانیه...جز مرگ نمی‌خوام از خدا...ثانیه‌‌‌ای نیست که التماس نکنم خدا رو که راحتم نکنه...که هر ثانیه این زندگی جز زجر نیست برام....

ولی نگو...من زندگی تو نابود کردم...تو هم سهیمی‌توی گناه‌های من...چهار سال فقط واسه تو نبود...منم توی این چهار سال جون کندم....من خیلی از کارها رو نکردم به خاطر تو.... کوچکترین ش همون دو سال پیش که گفتم می‌خوام از ایران برم و نذاشتی...منم گفتم چشم....

امید بخش قلبم نام توست
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی